دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 16هزارگزی شمال میناب با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 16هزارگزی شمال میناب با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان، واقع در 13هزارگزی جنوب لنگرود با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان، واقع در 13هزارگزی جنوب لنگرود با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف). - راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف). - میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف). - میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف). - ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف). ، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) : به کم مدت از کار پرداختند میانبر ز پیکر برانداختند. نظامی
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف). - راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف). - میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف). - میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف). - ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف). ، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) : به کم مدت از کار پرداختند میانبر ز پیکر برانداختند. نظامی
هرچیز توپر که پوک نباشد. آنچه میان آن خالی نباشد. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی شیرینی یا آجیل که بیشتر در آذربایجان (مخصوصاً در تبریز و اسکو و خسروشاه و مراغه) درست کنند و برای ساختن آن، ابتدا هسته و قشر درونی هلو، شفتالو، زردآلو، گلابی را خالی کنند تا پوست آن با قشری از گوشت میوه بماند سپس آرد یا کوبیدۀ شکر و گردو و بادام و جز آن را توی آن می ریزند و می گذارند خشک می شود و بسیار مطبوع و خوش طعم می گردد
هرچیز توپر که پوک نباشد. آنچه میان آن خالی نباشد. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی شیرینی یا آجیل که بیشتر در آذربایجان (مخصوصاً در تبریز و اسکو و خسروشاه و مراغه) درست کنند و برای ساختن آن، ابتدا هسته و قشر درونی هلو، شفتالو، زردآلو، گلابی را خالی کنند تا پوست آن با قشری از گوشت میوه بماند سپس آرد یا کوبیدۀ شکر و گردو و بادام و جز آن را توی آن می ریزند و می گذارند خشک می شود و بسیار مطبوع و خوش طعم می گردد
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه هلیل و راه آن مالرو است. مزرعۀ میان ده پایین جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه هلیل و راه آن مالرو است. مزرعۀ میان ده پایین جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
کاواک و میان خالی. (ناظم الاطباء). مجوف. مسحّر. (منتهی الارب). کاواک. اجوف. مجوف. میان خالی. پوک. پوچ. بی مغز. کرو. میان کاواک. (یادداشت مؤلف). متخلخل: سبب آماسیدن وی آن است که او (ملازه) متخلخل و میان تهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون طشت میان تهی است خاقانی زان راحتها که روح را باید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 580). چون غاریقون کریه و منکر وز تربد هم میان تهی تر. خاقانی. در کار توام به صبر مفکن کارم کز صبر میان تهی تریم ما اینجا. خاقانی. به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری. سعدی. نادان چون طبل غازی بلندآواز و میان تهی. (گلستان). همه دعوی و فارغ از معنی راست گوئی میان تهی جرسیست. سعدی
کاواک و میان خالی. (ناظم الاطباء). مجوف. مُسَحَّر. (منتهی الارب). کاواک. اجوف. مجوف. میان خالی. پوک. پوچ. بی مغز. کرو. میان کاواک. (یادداشت مؤلف). متخلخل: سبب آماسیدن وی آن است که او (ملازه) متخلخل و میان تهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون طشت میان تهی است خاقانی زان راحتها که روح را باید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 580). چون غاریقون کریه و منکر وز تربد هم میان تهی تر. خاقانی. در کار توام به صبر مفکن کارم کز صبر میان تهی تریم ما اینجا. خاقانی. به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری. سعدی. نادان چون طبل غازی بلندآواز و میان تهی. (گلستان). همه دعوی و فارغ از معنی راست گوئی میان تهی جرسیست. سعدی
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان و آن اولین ایستگاه سمنان به دامغان در کیلومتر 18 است سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاهند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، واقع در 10هزارگزی خاور کردکوی با 720 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان و آن اولین ایستگاه سمنان به دامغان در کیلومتر 18 است سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاهند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، واقع در 10هزارگزی خاور کردکوی با 720 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام جایی است که زعفران خوب از آنجا خیزد. (آنندراج) : از حال خراب من خبر میگوید رنگم که چو زعفران ویران شهر است. محمدقلی سلیم. شاید دگرگون شدۀ ایرانشهر باشد یا کلمه دیگری (؟). (یادداشت لغت نامه)
نام جایی است که زعفران خوب از آنجا خیزد. (آنندراج) : از حال خراب من خبر میگوید رنگم که چو زعفران ویران شهر است. محمدقلی سلیم. شاید دگرگون شدۀ ایرانشهر باشد یا کلمه دیگری (؟). (یادداشت لغت نامه)